آترینا عشق زندگی ماآترینا عشق زندگی ما، تا این لحظه: 11 سال و 27 روز سن داره

لحظه های شیرین با تو

23 ماهگی و بوی بهار

سلام عزیزم  چیزی به سال 94 که سال بزه نمونده خونه تکونی هم در حال تموم شدن هست امسال خودم تنها کم کم شروع کردم که فکر میکنم خیلی بهتره کمتر خسته شدم.  دوباره نزدیک عید شد هیجان و یه حس عجیب از موقعی که شما به دنیا اومدی دارم خاطرات نزدیک زایمان، یه حسی که خیلی خوبه چون واقعا خوشحالم که نزدیک به دو سال هست که خدا یه فرشته نازو مهربون بهم داده که خدا رو شکر دومین سال رو به سلامتی با همیم خدایا شکرت بابت این همه نعمت.  حالا بریم سراغ شیرین زبونیات که کشته مردشم :وقتی لباس تنت میکنم بریم بیرون میری جلوی آیینه میگی مامان وای چه خوشجل (خوشگل) شدم که یعنی ازت تعریف کنم، تا از دستت عصبانی میشم وقتی خرابکاری میکنی میگی مامان بشید...
17 اسفند 1393

22 ماهگی عشقم

سلام عزیز دل مامان دختر شیرین زبونو مهربونم  این ماه خیلی راحتر صحبت میکنی خیلی قشنگ جمله بندی میکنی مثلا میگی :مامان کفشمو بپوش (پام کن)،یا. مامان چایی بخوام (بخورم)، آب بییز (بریز) بخوام (بخورم)  خلاصه اینکه قشنگ منظورتو میرسونی.  چون هوا سرده نمیتونم ببرمت پارک، یه سره میگی مامان بییم پاک میگم سرده میگی بییم شبازی (شهربازی)، تو این ماه دو بار رفتیم شهربازی دنیای نور کلی کیف کردی روابط عمومیت هم خیلی خوبه سریع با بچه ها دوست میشی، دست یه دختره که فکر کنم یه سالی ازت بزرگتر بود گرفته بودی بهش ميگفتی بیا بییم بازی، خلاصه بچه های مردمو دنبال خودت میکشونی انقد سریع رابطه برقرار میکنی همه تعجب میکنن میگن چه جالب تازه بچه...
5 اسفند 1393
1